بهاری برای تبریک نمی بینم


رویش شکوفه ها از عدم آگاهی ست


غرق در ناخود اگاه ّ درون


و سالی که نکو نیست، از بهارش پیداست


خودمان را گول نزنیم


بهار از قبل پیش فروش شده


و جیب های خالی ما


فقط کفاف خرید یگانه سین به نام سرما را دارد


دریغ از دلخوشی های کودکانه مان


فال گوش که می ایستم جز فردای بی فردا نمی شنوم


گر چه برای دیوانه هر روز نوروز است


ولی در نهایت سلامت عقل فریاد می زنم که


بهار دیوانه شده


گل و بلبل و سنبل کوچیده اند


و رنگها سر میز قمار ، رنگ باخته اند .